چرا انقلاب

پشت پرده

چرا انقلاب

پشت پرده

خدا
آرامش را
در با خودش بودن
قرار داد
و بعد چمدان هایش را
جمع کرد و رفت

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

  • farzad alali

السیف و الوصیّه

قوم کض سیفک یبن زین العرب

او لا تجالس کلمن ابیومه هرب

صادق البیه شیمه بل حومه او ضرب

و الوصیّه اترید حید الشالهه

***

وصل وکت العزه و اتحده الشتات

عیب یابه ابحضن کل طاغی تبات

هذا سیفک هذا درب المنصرات

لا تاخر فات یوم ارجالهه

***

الوطن ینطر زفته و اعیونه تهل

اتخربطت کل المغازل بالفتل

بیه سعاده او بیه عباده او بیه امل

هذا یوم العید شد ارسانهه

***

اوعی من الذله و اتصده الی خان

و السفینه امسیره ابدرب الامان

کلنه خوه او کلنه غیره و الحنان

تارس اگلوب التصب ادلالهه

***

اتعلّم او شاور او دوّر لک حبیب

و الجرح من العدو ما ضن یطیب

و الی ساکت عالبطل حتما یعیب

ایشوف بعیونه او یذل باحلامهه

***

قوم هوّس قوم حس راس الفرس

وعّی گلبک  اتعلّم ابیومک درس

و الّی تابع خوّته ما ینفرس

ایصیر دیوان او یکحل اعیونهه

***

اتعدت اسنین او مضه الهم و العذاب

و المجالس تخطب ابلوم او خطاب

الطایفیه انتحرت ابزی الشباب

انه اخوک و انت اخوی ابیومهه

***

مانی ساری لانی طرفی او مانی کیف

و العشیره الطشّرت  زی  المضیف

اصلی عربی او بالمحاره او بیدی سیف

اطبر الخان الوطن و انذالهه

  • farzad alali

غابة الهجران

من توادعنه الصـــــبر کض بیــده فاس

وگام یگطع کــــــل شجر روض العمــــر

وصـــار درب الفرگه چن درب الصـراط

ویا هو یگدر من علــــــی الــفرگه یمر

من رحت مات الصبــــح ظل عندی لیل

لیل هندس بی شــــفت نجم الظــــــهر

الجروح اثیاب لبســـــــــن من جدیــــد

ولاگـــــن اعلیهن فســــــاتین الحــــمر

استحی من اجروحی واغرگ بلـحیاء

للجروح الماشــــــــــفن شــاخلق عذر

ویـن ادورک! یا سـلف اســأل علیک؟

بیا قصاید الــــگه وجهــک یا کتـــــــر؟

مای البوجـــهی خلص من گد بـــچای

جربة اعیـــونی بغیابک بـــــــس تخـر.

اســرار حبک چانت بعینـــــی تعیــش

حدر رمش العیــن متغطیه بســـــــتر

لیش خلیت الدمـع یفضــــح هــــوای؟

ومن بنات اســــــراری ینبـاگ الخدر؟!

غابة الهجران وحشـــــــــه ابلا امان

وروحی ظبیــه وساعة افراگــک نــمر

رد ولو لحظة امشـــــــابگ لـلــوداع،

ریتی عطشـــــانه النســـیمک یاعطر

یم ضریح الشـــــــوگ بانیلک مــقام

وگلبی شــــدّیته اعله شــــباچک نذر

طفل گلبی الهســــــه یدعیلک تــعود

جالـــــــس بحضرة مقامک  ینتــــظر

****

سید حسن الشریفی


  • farzad alali

نی عاشق ورق‌های سپید 
آمدم که بنویسم... 
کاغذ، سفید بود، 
به سفیدی مطلق یاسمن‌ها 
پاک، چونان برف
که حتی گنجشک هم بر‌آن راه نرفته بود 
با خود پیمان بستم که آن را نیالایم ... 
پگاه روز بعد، دزدانه به سراغش رفتم 
برایم نوشته بود: ای زن ابله!
مرا بیالای تا زنده شوم و بیفروزم، 
و به سوی چشم‌ها پرواز کنم 
و باشم... 
من نمی‌خواهم برگ کاغذی باشم
دوشیزه و در خانه مانده!... 
غاده‌ السمان 
                       ترجمه: عبدالحسین فرزاد 

  • farzad alali

زبان عربى یک ویژگى بسیار منحصر به فرد دارد. در این زبان کمترین واژه ها مى توانند مفاهیم بسیارى را بسازند. بسیارى از اوقات فاعل  و مفعول در یک فعل جمله مى شوند و یک کلمه مى تواند یک جمله کامل باشد. این ویژگى  سبب مى شود که شاعران عرب در نهایت ایجاز بتوانند شعر بگویند وکمتر از جملات بلند و کش دار در شعر استفاده کنند. "غاده السمان" یکى از زنان شاعر و نویسنده سورى کسى است که این نکته را به درستى فهمیده و در زبان به کار گرفته است. سطرهاى شعر او کوتاهند اما از عمق و ژرفاى بسیارى برخوردارند. روح شعر او روح زبان عربى است. کلمات که در کنار هم مى آیند به راحتى در ارتباط با هم قرار مى گیرند و یک خط طولى را مى سازند. خط روایى که از یک نقطه آ غاز مى شود و در نقطه دیگرى به پایان مى یابد. اگرچه او در شعر هایش مفهوم یا واژه اى را تکرار مى کند اما این تکرار سبب نمى شود که شعر حول یک محور مشخص حرکت بکند و در نهایت پس از چند دور دوباره به مفهوم اول بازگردد. برعکس تکرار مفاهیم در نهایت مفهوم عمیق  تر و بزرگ ترى را خلق مى کند. حرکت شعر، زبان شعر و جهان شاعرانه او کاملاً محسوس است. مى توان از ابتدا مشخص کرد که شاعر چه مفهومى را مى خواسته و از کجا آن را آغاز کرده و در کجا به پایان برده. اما این فرم شاعرانه در عمل با ویژگى هاى دیگرى در مفهوم همراه مى شود. ویژگى هاى مفهومى که جهان شعرى "غاده السمان" را مى سازد و از دیگر شاعران عرب بسیار فاصله مى گیرد.
���
از ویژگى هاى مهم شعر "غاده السمان" این است که او جسارت زن بودن را وارد شعر عرب کرد. زن عرب در محیط بسته فرهنگى زندگى مى کند که نمى تواند بسیارى از احساسات درونى خود را ابراز کند. اما "غاده السمان" کسى است که نه تنها این احساسات را بروز مى دهد بلکه آنها را افشا مى  کند.احساسات زن عرب همچون رازى سر به مهر قرن ها است که در تاریخ اعراب نهفته است. رازى که هیچ کس حق بازگو کردن آن را ندارد. این احساسات از محیط هاى بسته فردى بیرون نیامده و هیچ وقت جسارت اجتماعى بودن را نداشته است. اما شعر "غاده السمان" بیش از هر چیز شعرى افشاگر است. او نه تنها به درونیات خود به عنوان یک زن توجه مى کند و آنها را بیان مى کند بلکه رابطه خود را با محیط اجتماعى پیرامون خود نیز از نو بنا مى کند. او هم مثل بسیارى دیگر از نویسندگان و روشنفکران عرب این حق را دارد که نسبت به جنگ اعراب و نسبت به بسیارى از مسائل اجتماعى اعراب اظهارنظر کند و او این کار را انجام مى دهد. او تمام آنچه را از جهان خود درک مى کند به بیان مى آورد. اشعار عاشقانه تنها محور اشعار او نیست بلکه آنچه او را بیشتر به جهان پیوند مى دهد نگاه او به محیط اجتماعى خود است. شعر او گریختن از تمام مرکز هاى قدرت است. هر چه که براى او محدودیت است او از آن مى گریزد. او مى خواهد در دنیاى عرب نقش اجتماعى هم پیدا کند بنابراین با واقعیات اجتماع پیوند مى خورد و آنها را نیز به شعر وارد مى کند. همان طور که از محدودیت هایى که جهان عرب براى بیان احساسات گذاشته اند مى گریزد و از محدودیت هایى که اعراب براى نقش اجتماعى زنان ایجاد کرده اند فرار مى کند.راهى که "غاده السمان" براى این حضور اجتماعى پیدا مى کند بسیار جالب توجه است. در واقع او برخلاف بیشتر شاعران عرب که در فضایى ذهنى سیر مى کنند در فضایى که کاملاً عینى و حقیقى شعر مى گوید و در این میان او به کشفى بزرگ مى رسد. او اسطوره هاى حقیقى جهان امروز را پیدا مى کند. این اسطوره ها دیگر شخص نیستند، یا داستان هایى مربوط به گذشته اعراب، بلکه هر چیزى است که در جهان عرب معناى اصلى خود را از دست داده. در این میان از مفاهیم بزرگ مانند عشق، زنانگى، وهم تا جزیى ترین مفاهیم زندگى مانند خریدن نان، آوردن آب و خریدن سیب همه چیز کارکردى اسطوره اى دارد. در دنیاى "غاده السمان" اسطوره ها کاملاً حقیقى  اند. همه آن چیزى است که در زندگى روزمره وجود دارد اما واژه ها معناى خود را از دست داده  اند. همچنین هر معنا با واژه هاى دیگرى سنجیده مى شود. اسطوره  امروز جهان عرب یک "بمب" است یک "گلوله" است و جنگ است. او به درستى جنگ را مى شناسد و مى داند که جنگ در شعر او باید چه تاثیرى داشته باشد. او حتى از این هم پیشتر مى رود. او به زنى فکر مى کند که جنگ را تجربه کرده و از خود مى پرسد، حالا این زن چگونه عاشق مى شود، چگونه به عشق اش ایمان مى آورد، آیا معشوقش باز هم مى خواهد او را محدود کند.در حقیقت تمام شعر "غاده السمان" پاسخ هاى احتمالى است که او براى پرسش هاى ذهنى خود مطرح مى کند. در این میان شاید واژگانى وجود داشته باشند که استعاره از چیزى باشند حتى شاید سطر هایى وجود داشته باشد که تماماً استعارى باشند اما کلیت شعر صرفاً بازگشت به سوى حقیقت است.پرسش و پاسخ هایى که او در ذهن خود دارد حالا به شعر بیان مى کند. همه اینها حقایق زندگى است حقایقى را که شاید او فکر نمى کند این همه تلخ و این همه گزنده باشند. بنابراین سعى مى کند پاسخ هایش را در نهایت شاعرانگى بدهد و بر همین اساس مدام فضاى شعرش با نوعى از رمانتیسم پیوند مى زند.
���
در ادبیات عرب "غاده السمان" را بیشتر به عنوان نویسنده مى شناسند. حقیقت هم این است که بیش از آنکه شعر نوشته باشد داستان و رمان نوشته. اما "غاده السمان" نه به عنوان شاعر و نه به عنوان نویسنده بلکه به عنوان یک زن روشنفکر عرب از اهمیت ویژه اى برخوردار است.او جسارت زن بودن را در میان اعراب داشت و توانست نگاه خود را نسبت به زمینه هاى فردى و اجتماعى در میان اعراب مطرح کند. از این جهت او بر روى لبه تیغى راه مى رفت که هر لحظه ممکن بود نابود شود. کار او در ادبیات شبیه زنانى بود که در عملیات استشهادى در فلسطین شرکت مى کنند و در مرز نابودى و جاودانگى به انفجار مى رسند.

  • farzad alali

«بچه خیابان»

شعر:محمد عامر، ترجمه:حامد کنانی

تو بچه خیابانی..

گفتم: آری..من بچه خیابانم.. اما تو زخیابان..چه دانی؟!.

زاده این دیارم .. ز دیر زمانی..  در آن گذر کردم تمام زندگانى..

رهگدر های کناری .. کوچه های قدیمی ..همه را دوست می دارم..

عشق من به کوچه ها.. همچو عشق ناجی و حلیمه است..جاودانه است و بی انتها..

عشق پاک است و بی ریا..

و هِر دو ز خجالتى .. پای آن مردند ز حیا..

وهرگز آلوده نکردند عشق را همچون شما..

زندگی را مشق کردم.. در این کوچه پس کوچه ها..

صدای ناله بیوه زنان .. گریه بى رمق کودکان..

و آه و رنج بی پایان، مردان دریا..

بارها و بارها.. به گوشم خورد،صدای پای بیگانه ها..

و چه بسیار دیدم از این چهره ها..

چه اشکها ریختند.. مادران ما..

مادرانی غمگین .. و فرزندانى اسیر،در بند اژده ها..

و فرزندى دلیر، در غل وزنجیر.. زپشت چشم بند، به مادرش .. میکرد نگاه..

و بیگانه اى بی درد.. با نگاهى سرد..داد می زد..

ای پدرسوخته ..اى عرب .. برگرد.. بر گرد.. خائن است این فرزند..

کفر گفت به کیش و خاک و آیین ما..

این جوان .. سخن گفت زشورى آب و هواى پاک و زندگی ها..

و مادر دگری.. بدرقه کرد.. دلبندش..در یک سحرگاه ..

اقرار کرد.. صالح.. به خیانت زیر خشم ضربه ها..

صالح عضو هیچ گروه و محفلی نبود..

اما.. او تنها، دلیری و ایستادگی را ستود..

از ریز گرد و غبار و تبعیض شعر سرود..

در این کوچه ها.. بازى سرنوشت نیست..بحران موجود..

می خواهند بی چیز و عریان رها کنیم وطن را..

مادرم،هلهله ا ی سر داد.. و سرود پایدارى را برایم باز خواند..

برغم گزند گرگها.. می مانیم و مى ایستیم..

رازهای بسیاری خفته اند ..زیر این محله ها..

وصحنه های دلخراش بی شمار..

همه را دیدم در این کوچه و پس کوچه های این کهنه  دیار..

دگر کافیست.. نخوان بچه خیابان مرا.. حتی برای یک بار..

محمد عامر

  • farzad alali

ه لحظه دلم خواست صدایت بکنم

گردش به حریم با صفایت بکنم

آشوب دلم به من چنین فرمان داد

در سجده بیفتم و دعایت بکنم

  • farzad alali