«بچه خیابان»
شعر:محمد عامر، ترجمه:حامد کنانی
تو بچه خیابانی..
گفتم: آری..من بچه خیابانم.. اما تو زخیابان..چه دانی؟!.
زاده این دیارم .. ز دیر زمانی.. در آن گذر کردم تمام زندگانى..
رهگدر های کناری .. کوچه های قدیمی ..همه را دوست می دارم..
عشق من به کوچه ها.. همچو عشق ناجی و حلیمه است..جاودانه است و بی انتها..
عشق پاک است و بی ریا..
و هِر دو ز خجالتى .. پای آن مردند ز حیا..
وهرگز آلوده نکردند عشق را همچون شما..
زندگی را مشق کردم.. در این کوچه پس کوچه ها..
صدای ناله بیوه زنان .. گریه بى رمق کودکان..
و آه و رنج بی پایان، مردان دریا..
بارها و بارها.. به گوشم خورد،صدای پای بیگانه ها..
و چه بسیار دیدم از این چهره ها..
چه اشکها ریختند.. مادران ما..
مادرانی غمگین .. و فرزندانى اسیر،در بند اژده ها..
و فرزندى دلیر، در غل وزنجیر.. زپشت چشم بند، به مادرش .. میکرد نگاه..
و بیگانه اى بی درد.. با نگاهى سرد..داد می زد..
ای پدرسوخته ..اى عرب .. برگرد.. بر گرد.. خائن است این فرزند..
کفر گفت به کیش و خاک و آیین ما..
این جوان .. سخن گفت زشورى آب و هواى پاک و زندگی ها..
و مادر دگری.. بدرقه کرد.. دلبندش..در یک سحرگاه ..
اقرار کرد.. صالح.. به خیانت زیر خشم ضربه ها..
صالح عضو هیچ گروه و محفلی نبود..
اما.. او تنها، دلیری و ایستادگی را ستود..
از ریز گرد و غبار و تبعیض شعر سرود..
در این کوچه ها.. بازى سرنوشت نیست..بحران موجود..
می خواهند بی چیز و عریان رها کنیم وطن را..
مادرم،هلهله ا ی سر داد.. و سرود پایدارى را برایم باز خواند..
برغم گزند گرگها.. می مانیم و مى ایستیم..
رازهای بسیاری خفته اند ..زیر این محله ها..
وصحنه های دلخراش بی شمار..
همه را دیدم در این کوچه و پس کوچه های این کهنه دیار..
دگر کافیست.. نخوان بچه خیابان مرا.. حتی برای یک بار..
محمد عامر